روانشناسی انتقام و 1 تجربه
✅ روانشناسی انتقام و 1 تجربه : یک تجربهٔ تلخ
مدتها قبل بهعنوان مدیر مجموعهای که از سالها آشفتگی در سطوح اداری و تخصصی رنج میبرد مشغول شدم. صادقانه و با حداکثر توان در رشد و اعتلای آنجا کوشیدم، تقریباً شب و روزم ادغام شده بود و مرزی بین کار و استراحت برایم باقی نمانده بود در حدی که تمام ذهن و زمانم تسخیر شده بود، نتیجهٔ تلاشهایم ایجاد تحولات عمیقی بود که دوست و دشمن همگی معترف بودند، اما بعد از ماهها تلاشِ طاقتفرسا با ناسپاسیهایی مواجه شدم که در نهایت تصمیم به استعفا گرفتم.
متأسفانه عکسالعمل کارفرما و رفتارهای بعدی او ناسپاسی فزونتری را به نمایش گذاشت! شاهدان وقایع، بسیار ناراحت شدند و انتظار برخورد تلافیجویانهای را از من داشتند، آنها معتقد بودند باید جواب این سطح از بیمعرفتی را با رفتاری همجنس داد.
✅ روانشناسی انتقام و 1 تجربه : عکسالعمل اخلاقی
اما من یک هفته پس از استعفا در محل کارم حاضر شدم، کارکنان ناراحت و دل بریده را به پایبندی و انجام کار بیعیبونقص تشویق کرده و با تکمیل کارهای نیمهتمام، امور را به نحو احسنت تحویل دادم، حتی روز آخر کارهای خلاقانهای که قبلاً اندیشیده بودم و فرصت نشده بود را اجرا نمودم.
دوستانم با حیرت تمام تماشایم میکردند و میگفتند: چه میکنی؟ تو باید انتقام بگیری و تمام آنچه را که ساختهای نابود کنی، نه اینکه در شُرف رفتن بسازی و آباد کنی!
شاید با خواندن این سطور فکر کنید قصد ارائهٔ تصویری پیامبرگونه از خود دارم، پس برای رفع همین سوءتفاهم کمی هم خود افشایی میکنم.
حقیقتاً وقتی با ناسپاسی مواجه شدم، بخشِ تاریکی از اعماقِ وجودم میخروشید و مدام سر به درودیوار ذهنِ و روانم میزد و نعره میکشید که «تلافی کن»! من هم یک انسان معمولیام با همهٔ گرایشهای نفسانی، پس طبعاً آنجا و در آن زمان پر از خشم، انتقام، اندوه و تشویش بودم.
✅ روانشناسی انتقام و 1 تجربه : چرا باید اخلاقی رفتار کنیم؟
اما قاعدهای را آموختهام. آموختهام در وجود ما انسانها بخشهایی تاریک و روشن نهفته است و هر بخش از رفتارهای همجنس خود تغذیه و رشد میکند! رفتارهای غیراخلاقی، بخش تاریک وجودمان را سیر میکند و رفتارهای اخلاقی بخش روشن وجودمان را رشد میدهد.
آموختهام اگر بدی کنم تاریکی را در وجودم تقویت کردهام و اگر نیکی کنم روشنایی را توسعه دادهام.
به همین خاطر چون من خودم را خیلی دوست دارم همواره در برابر بیمهریها تا آنجا که میتوانم تاب میآورم و با نیکی پاسخ میدهم، معتقدم وقتی بیمهری را با مهر پاسخ میدهم به خود لطف کردهام. من سعی میکنم، گاهی موفق میشوم و البته گاهی هم نه! گاهی در این کُشتیِ تنبهتنِ تاریکی با روشنایی، تاریکی غلبه میکند، اما من مدام مشق میکنم که در این نبرد با بیاعتنایی به هیاهوی تاریکیهایم، با گرسنگیدادن به او، او را از پای درآورم…
دوست دارم بدانم شما در چنین موقعیتهایی چه میکنید؟ دوست دارم تجربههایتان را بخوانم و بیاموزم؛ لطفاً تجربههای خود را با من به اشتراک بگذارید…
روانشناسی انتقام و 1 تجربه
یک پاسخ
به نظر من در چنینی مواقعی بخشیدن خیلی کار سختی هست، باید خیلی آدم خودساخته باشه که بتونه بگذره…